پنج‌شنبه, 21 نوامبر, 2024

نفس كشيدن به سبك تركمن صحرا 

نفس كشيدن به سبك تركمن صحرا

بيگانه

من در شهر گنبد كاوس به دنيا امده ام و سال تولدم سال ١٣٢٨ مى باشد ولى دقيقا نمى دانم چند ساله بودم كه از گنبد به تاتار يكى از روستاى هاى سرسبز و دقيقا وسط جنگل منطقه گنبد كاوس كوچ كرديم وسيله كوچ ارابه گاوى بود يعنى يك ارابه چوبى را با يوغ به دو گاو نر بسته بار و احياناً ادم ها را با ان حمل مى كردند برادر بزرگم در شهر مانده بود من و دو خواهرم كه ازمن كوچكتر بودند و يكى از انها در قنداق ، مسافران دست و پا گير اين سفر طولانى و يكروزه بودم كه الان تقريبا نيم ساعت بيشتر طول نمى كشد كه اين مسافت پيموده بشود هقت كيلو متر مانده به روستا تاتار يعنى بعد از روستاى هيوه چى راه از وسط جنگل انبوهى مى گذشت و اين جنگل از منطقه شروع و تا خط الرأس كوه ابر شاهرود كه مرز بين شاهرود و مازندران ( سابق ) بود كشيده مى شد و روستاهاى همجوار روستاى تاتار يعنى قورچاى ، اخلى ، ، توران فارس و توران ترك ، تاتار سفلى ، و دلند و گلند همگى وسط جنگل بودند روستا هاى گلند و دلند و توران فارس، فارس زبان و شيعى مذهب اند ولى قورچاى و اخلى و تاتار تركمن و سنى اند خانواده ما شايد اولين خانواده اى باشيم كه به تاتارعليا كوچيدند كه تاتارى محسوب نمى شدند ما وابسته به طايفه اتاباى ( يعنى چنانچه اتا را به پدر و باى را به بى – بيگ تعبير كنيم مى شود طايفه پدر بزرگ كه در مقابل ان طايف جعفرباى يعنى ايل و تبار جعفر بزرگ كه هر دو منسوبند به ايل يموت ) بوديم ولى تاتارى ها از طايفه قوجوق هستند اين طوايف هيچگونه تمايز فرهنگى ( دين و مذهب و زبان ، و باور هاى قومى و سنت ادب و رسوم و نژادى ) كه با ديگر طوايف تركمن داشته باشد ندارند ولى اسم و كلمه بود كه انها را ازهم جدا كرده بود مثل پرسپوليس و استقلال كه هر دو تيم تهرانى و ايرانى اند ولى بزور هم شده و براى شيره ماليدن سر جوانان و بيگانه سازى انها از همديگر اين دو كلمه پرسپوليس و استقلال را ساخته اند ويعنى همه مى دانند اين دو كلمه ساختگى است واقعيت ندارد يعنى استقلال همان پرسپوليسه و پرسپوليس همان استقلال ولى دوست ندارند ادميان اين دو را يكى بدانند مى خواهند انها از هم جدا باشد ما چقدر از هم بيگانه ام كه هويت خود را در وابستگى به كلمات ساخته جستجو مى كنيم به زور هم شده مى خواهم وصله لباس ديگران باشيم مثل ان روباه كليه و دمنه خود را به دم شير ببنديم . من از گنبد -به وسط روستاى زيبا تاتار پرت شده بودم حالت فيل شهر قصه بيژن مفيد را داشتم مثل فيل قوى هم نبودم ولى به هر صورت مى بايستى اصلاح مى شدم من كه پنج – شش سال بيشتر نداشتم هنوز شناسنامه برايم نگرفته بودند معلوم نبود كه زنده بمانم يا خير ؟ و مثل بچه روستا ها زرنگ و با هوش هم نبودم من خود از سگ و شغال و روباه و مار مى ترسيدم نه اينكه به انها سنگ بياندازم و بيازرم و با بچه ها دعوا بكنم لباس كهنه و مندرس خود را پاره وبعد يكدست كتك از دست مادر هم بخورم ضعيف بودم و بيگانه در بين انها ، اشنا – بيگانه در بين خودى – بيگانه در بين از خود بيكانگان – بيگانگى چقدر بد-بيگانه در بين همه در طلب هويت خود هستند اكنون نيز مسلمين مصرى هويت خود را چون كسانى مثل من كه شناسنامه نداشتم در قبطى شدن جستجو مى كنند بعضى ها شناسنامه دارند اسمشان هم فيله ولى دوست دارند اسمشان را بدارند بگذارند گرگدن ، كورش ، كامبيز ، مگر فيل بودن ، ايرانى بودن ، سعدى و حافظ داشتن ، چهارده قرن اين همه دانشمند و اديب به جهان تقديم كردن و شعرى از شاعرت بر در سازمان ملل متحد تابلو شدنش براى تو براى شما هويت نيست كه هويت خود در قبطى گرى و غيره جستجو مى كنى در تاتار من را بيگانه شناختند و اكنون نيز متاسفانه خود را در بين دوستان بيگانه احساس مى كنم
خير نبينى حمامى

 


بخش دوم:

 

(اين سرى داستان ها و اسامى اشخاص واقعى نيستند اسامى اماكن واقعى اند)
عرض كردم من پنج يا شش ساله بودم كه از گنبد به تاتار عليا كوچ كرديم با شمارش سر انگشتى سال هاى ١٣٣٣ يا ١٣٣٤ مى بايستى اين واقعه رخ داده باشد ، هنوز شغل اصلى بومى هاى تركمن صحرا را كه در استانه باز شدن پاى مهاجرين قرار داشت دامپرورى بود كوسفند ، بز ، گاو و گاوميش ثروت اصلى مردمان تاتار را تشكيل مى داد يك خانواده هم به پرورش و تربيت اسب و ماديان مشغول بودند كه بعد ها به بهانه خريد اسب پاى شاهزادگان پهلوى را كه مثل اجنه به روستا مى امدند اسبى را انتخاب مى كردند و نا پديد مى شدند به روستاى تاتار باز كرد البته چندين كارگاه ساخت چادر تركمنى كه قسمت مختلف چادر از ” تأرم – پايه شبكه اى چادر ” و ” اوك – تير هاى رابط تأرم و تونيك ” و ” تونيك – دايره بهم بافته چوبى كه در واقع سقف چادر را تشكيل مى داد ” از چوب ” وليك ” درست مى كردند و از انحاى مختلف تركمن صحرا براى خريد چادر تركمنى كه به زبان انگليسى ” turkmen yurt ” گفته مى شود رامى امدند و مى خريدند و با ارابه هاى گاو ران با خود مى بردند
چادر هاى روستاى تاتار از مرغوبيت خيلى خوبى بر خوردار بود .
واستادان مسلم ساخت چادر مرحومين ” ارخى قليچ ، حسن كور و حسين كور ، بايرام قليچ توره به غير از ساخت چادر تركمنى ابزار مورد استفاده عشاير منجمله ” ايك – داشى ” و ” ايغماچ – بادريسه ” و چمچه – قاشق چوبى ” و وسايل ساده ديگر را هم مى ساختند ساخت ” چانق – تغار ” و ” سوكى – هاون ” هم بعضى اوقات دست اين استادان را مى بوسيد اينطورى بود و از ظروف استيلى و پلاستيكى و غيره هيچ خبرو نام و نشانى نبود وسايل ساده امكانات ساده و زندگى ساده و بى رنگ و يكنواخت سپرى مى شد و اين ارامش ارامش قبل از طوفان بود و مى بايستى تاتار هم از جاى خود حركتى مى كرد و رنگ عوض مى شد و اين حركت اجتناب ناپذير به نظر مى رسيد
به جز چند خانواده سر شناس منجمله حاج رفاه كه خانه گلى هم داشتند بقيه مردم در چادر هاى تركمنى بنام ” اوى – öy ” زندگى مى كردند در گنبد كه بوديم خانه ما از نى و گل درست شده بود و در واقع يك اتاق كوچك گلى همه چيز ما محسوب مى شد اشپزخانه ، انبارى ، اتاق خواب ، و اتاق نشيمن و در صورت لزوم در گوشه اى از ان براى بزى كه بنا به روايات مختلف من ازشير ان مى خوردم نيز جا بود همه ما در يك جا مى خوابيديم ولى برادر بزرگم را هيچ ياد ندارم كه با ما در يك جا خوابيده باشد او شب ها در ظلمت تاريكى معلوم نبود كجا مى خوابيد بعضى اوقات صداى غمين اورا به همراه نى تواق قليچ از دل تاريكى نيمه جنگلى روستاى تاتار مى شنيدم كه متعاقب ان زوزه گرگى از دور به گوش مى رسيد و سك هاى روستا هر كدم به نوعى جواب زوزه گرگ را مى دادند و من در خانه تاريك خودمان پر از دود هيزم نيم سوخته وسط اجاق چادر در انتظار تحولات كشورم زير لحاف كهنه نفس مى كشيدم

 

عبدالغفار جمال زاده

About The Author

امید بایندری هستم، کنشگر حقوق تورکمن

Related posts