به جاى مقدمه
در تاتار ان روز كمتر چيز غير معمول بود . همه چيز عادى و معمولى بود مرگ كودكان ، رنج زنان ، حسرت مردان عادى بود چيز بيگانه و ناشناخته اى به نظر نمى رسيد زنان ، شير زنان اسير در دست مردان كم حوصله ، گرفتار اداب و رسوم كهنه و پوسيده ، بيسوادى مطلق و نبود برنامه پزشكى و عدم دست رسى به پزشك و ماما همگى عادى و معمول بود ، نه بلكه معمول بود بلكه كسى نمى دانست كه ادم ها ، زنان و مردان و بچه حقى به نام سواد اموزى و برخوردارى از پزشك و ماما و بهداشت دارند ارى همه چيز عادى و معمولى بود ولى مقدر بود كه اين جامعه بايد بهم بخورد دگر گون شود براى خود مدرسه و پزشك و ساير مظاهر زندگى قرن بيستم را داشته باشد و يادداشت هاىاز نوع اين قطعات كه چند نمونه ان گذشت داستان اين دگرگونى است البته اين دگرگونى حاصل شد اما داستان در راه شصت و اندى سال چه به دست اوردم و چه از دست داديم و چه درسى مى توانيم از اين حركت شصت و اندى سال بگيريم موضوع داستان ما است
فعلاً در نقطه صفر ايستاده ايم در مقطع صفر داستانمان زندگى و جامعه اى را مى توانيم مشاهده كنيم كه رنگ و لون ان با صد و يا دويست قبلش اندكى تفاوت دارد و در بيشتر موارد اصلا و ابدا تفاوتى ندارد و اين در حق تاتار زيبا ترين و مرفه ترين روستاى تركمن صحرا بود البته وضع در غرب تركمن صحرا ساكنين كناره درياى خزر و قسمت شرق تركمن صحرا كوه نشينان گوگلان مى بابستى اندكى با وضع روستاى زيباى ما فرق مى كرد زيرا پدرم در روستاى اينچه برون تحصيل مى كرده كه بعد از بيمارى چشمش براى ادامه تحصيل ( حفظ قران ) به روستاى خواجه نفس رفته و در انجا به به تحصيلات ادامه داده است و گوگلان ها نيز از خيلى وقت پيش داراى مدرسه و حوزه بوده اند اما به دلايلى انها ديرتربا قرن بيستم اشنا شدند ولى مدارس انها كسانى را پروارند كه امروز هم ادبيات و هنر تركمن به انها افتخار مى كند .
به هر صورت داستان تاتار با زندگى من در ان روستا شروع مى شود و به كمك قلم خود مى كوشم درد هاى مدفون تاتار را ترسيم نمايم
عبدالغفار جمال زاده